با من قدم بزن
حالا که با منی
حالا که بغضیم
حالا که سهممی
با من قدم بزن
میلرزه دست و پام
بیتو کجا برم
بیتو کجا بیم
دست منو بگیر
کنار من بشین
من عاشق توام
حال منو ببین
از دلهره نگو
از خستگی پرم
بیتو میشینمو
روزارو میشمرم
هرجا بری میام
دلگرم و بیقرار
بی من سفر نرو
تنهام دیگه نذار
تو با منی هنوز
عطر تو با منه
فردا داره به ما
لبخند میزنه
......................................................................................................
هرجا بری میام
دلگرم و بیقرار
بی من سفر نرو
تنهام دیگه نذار
تو با منی هنوز
عطر تو با منه
فردا داره به ما
لبخند میزنه
.....................................................................................................
بیتو برای من
فردا پر از غمه
بیتو هوا پسه
دنیا جهنمه
دست منو بگیر
تو اوج اضطراب
بزم منو ببر
با بوسه ای به خواب
با من قدم بزن
تو این پیاده رو
من عاشقت شدم
از پیش من نرو
هرجا بری میام
دلگرم و بیقرار
بی من سفر نرو
تنهام دیگه نذار
تو با منی هنوز
عطر تو با منه
فردا داره به ما
لبخند میزنه
عزیزم!
می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی
هستم. اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی
بیشتر از من می فهمی! اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که
همه با دیدن ما بگویند داماد سر است! و تو اعتماد
به نفست هی بالاتر برود!
اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل
داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی
ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم!
اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که
خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوارآن، خاطره اش را برایم
حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو و آن شب باشد!
اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این
است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و
چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای!
اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته
باشی، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم می آید... جلوی چشم همه
هم که نمیشود!
اگر می گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم،
فقط به خاطر این است که سالها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است ؟! اگر تو
به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟!
اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است
که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی!
و بالاخره...
اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو
مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و عشقمان فارغ از رنگ و ریای مادیات است.
های زخمی خاکریز کتابی است شامل یادداشتهای یک امدادگر،نوشته صباح پیری که
توسط حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در سال 1369 منتشز شده است و رونوشت
حاضر از کتاب مانده در کتابخانه دبیرستان پسرانه امام صادق (ع) انجام شده
که از امروز در روزهای زوج هفته، کاربران تبیان می توانند ماجراهای این
امدادگر را دنبال کنند.

اشاره <\/h2>
صباح را بعد از قطعــــنامه دیدیم ، شبیه آدم هایی شده بود که به تازگی بیــکار شده اند ؛ و به همان اندازه دلخور .
نه
نگفت ، وقتی به او پشنهاد کردیم خاطرات هفت ساله جبهه ات را بگو . او هم
شروع کرد . با حوصله 32 نوار یک ساعتی را پر کرد از حرف هایی که قبل از آن
توی سینه اش موج می زند . همه آن نوار ها ، جمله به جمله روی کاغذ ها
نشستند و پس از آنکارد شدن ، مجموعه ای شد که اکنون خواندن آن را شروع کرده
ایم .
دفتر ادبیات و هنر مقاومت 1/8/69
باید ساخته میشدیم!

این
بار بر خلاف دوره آموزش قبل نظم و ترتیب و حفظ احترام به برخی اصول نظامی
کاملا باید رعایت می شد . اینجا دیگر کاملا نظامی بود. وقتی وارد این
پادگان شدیم ماه رمضان و روز پنجشنبه بود . محل اسکان بچه ها

همکاران گرامی میتوانند کتابهای رشته کامپیوتر در سال تحصیلی 93-92 را از آدرس زیر دریافت کنند.
تصویرسازی کامپیوتری |
|
تولید چندرسانه ای |
|
طراحی صفحات وب |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ