سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ چون خبر غارت بردن یاران معاویه را بر أنبار شنید خود پیاده به راه افتاد تا به نخیله رسید . مردم در نخیله بدو پیوستند و گفتند اى امیر مؤمنان ما کار آنان را کفایت مى‏کنیم . امام فرمود : ] شما از عهده کار خود بر نمى‏آیید چگونه کار دیگرى را برایم کفایت مى‏نمایید ؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان مى‏نالید ، امروز من از ستم رعیت خود مى‏نالم . گویى من پیروم و آنان پیشوا ، من محکومم و آنها فرمانروا . [ چون امام این سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود که گزیده آن را در خطبه‏ها آوردم ، دو مرد از یاران وى نزد او آمدند ، یکى از آن دو گفت : من جز خودم و برادرم را در اختیار ندارم ، اى امیر مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود : ] شما کجا و آنچه من مى‏خواهم کجا ؟ [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 93 فروردین 5 , ساعت 3:43 عصر


منم بزرگترین امپراتور این جهان کوچک؛

جهان کوچکی که میان چهار دیوار حبس شده...

امپراتوری که دارد از "تخت" پایین می افتد!!

درست مثل یک خواب آشفته ؛

مثل افتادن از بلندای پرتگاهی رفیع به ته دره ای عمیق...

آری منم امپراتوری که گاهی دستانی از "تخت" فرو می کشندش!

درست وقتی که بر بلندترین نقطه کوه ایستاده - لبهء پرتگاه -

و دره ، جایی دوری نیست...

دو کف دست ، پایین تر از تختم !!


+ عاقبت شبی در خواب خواهم مرد _ به علت افتادن از بلندی ها !! -





<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ