من را ببخش من
نمیدانستم که در عشق هم میشود دروغ گفت
پس اگر همیشه به تو
حقیقت را گفته ام با اینکه میدانستم شاید ناراحتت کند متاسفم
مرا ببخش من نمیدانستم
که باید در بازی عشق بازیگر ماهری بود
کسی به من یاد نداده
بود که چگونه عاشقی را برای تو بازی کنم
مرا ببخش من فکر
میکردم که تو دوست داری من واقعی را ببینی نه ان کسی که
دیگران میبینند پس
پرده های درونم را کنار زدم تا تو به خصوصی ترین پرده ی وجودم راه پیدا کنی
مرا ببخش که هرگز تورا
نبوسیدم اخر من به اشتباه فکر کردنم که عشق
مقدس تر از ان است که
به شهوت الوده شود .....
و خوش حالم که الان
خوشی هرچند با کس دیگر هرچند ارز روی نادانی
هرچند به قیمت زیر پا
گذاشتن افرادی دیگر به قیمت زیر پا گذاشتن مقدساتی که خودت قبولشان داشتی .......
نه دیگر از هیچکدامتان
انتظار عشق ندارم .......
نه از غزال که ملکه ی
عشق در ذهنم بود و همچون پروانه دورش میگشتم ....
دوستش داشتم و برایش
کار هایی کردم که تا به ان موقع تجربه اش را نداشتم ....
نه از هیچکس دیگر .... هیچکس ......
امروز در هوایی سرد در
یک غروب تنها اهس میکشم عمیق همچو دره ای وحشی و به وسعت اقیانوس .... میدانم میدانم معنای این اه کشیدن چیست .....
میفهمم .....
دیگر نمیتوانم جلوی
خودم را بگیرم ... من که می بینمش تو چی ؟ نگاه کن با دقت اگر یکم دقت کنی تو هم میتونی
ببینی ... اما این بار مثل دفعات پیش نیست ....
با چنگ و دندان خواهم
جنگید ...
دیگر خبری از عوض کردن
سیم کارت نیست ....
اینبار هسنم تا اخرین
نفس ....
تا چشیدن طعم لب های
نازش ... تا چشیدن جمله" دوستت دارم "
تا احساس خوشبختی کامل ... تا حس کردن موهایش بر روی سینه ام ...
تا اخر....
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
{mso-style-name:"Table Normal";
mso-style-parent:"";
line-height:115%;
font-size:11.0pt;
font-family:"Calibri","sans-serif";}
لیست کل یادداشت های این وبلاگ