سه شنبه 92 مهر 30 , ساعت 1:12 عصر
فکرش را کن که خیلی سالها بعد...تنها روی تاب حیاط خانه ات نشسته ای و آرام آرام تکان میخوری...خنکی هوا را با تمام وجودت لمس میکنی....هوا را نفس میکشی..هی نفس میکشی و بعد اشکهایی که آرام قل میخورد روی صورتت ....چشمانت را میبندی....سفر میکنی به گذشته ....روی تاب نشسته ای و آرام تکان میخوری...لبحند میزنی...چشمانت برق میزند....سرعتت را بیشتر میکنی....بیشتر...تندتر....سریعتر...
نوشته شده توسط زیبا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ