سه شنبه 93 فروردین 5 , ساعت 3:43 عصر
منم بزرگترین امپراتور این جهان کوچک؛
جهان کوچکی که میان چهار دیوار حبس شده...
امپراتوری که دارد از "تخت" پایین می افتد!!
درست مثل یک خواب آشفته ؛
مثل افتادن از بلندای پرتگاهی رفیع به ته دره ای عمیق...
آری منم امپراتوری که گاهی دستانی از "تخت" فرو می کشندش!
درست وقتی که بر بلندترین نقطه کوه ایستاده - لبهء پرتگاه -
و دره ، جایی دوری نیست...
دو کف دست ، پایین تر از تختم !!
+ عاقبت شبی در خواب خواهم مرد _ به علت افتادن از بلندی ها !! -
نوشته شده توسط زیبا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ