عمر من قد نمی دهد
به سفرت بگو کوتاه بیاید
تاریخچه سنتور در ایران وجهان
قبل ترها که خیلی هم قبل تر نیست ،فکر میکردم آدم وقتی یک اتفاقی برایش می افتد خیلی زود تاثیرش را می گذارد و تو حس میکنی بعد از آن اتفاق چقدر بزرگتر شده ای ولی بعدترها که یک اتفاقی برایم افتاد که فکر میکردم باید مولود بزرگ شدنم باشد، دیدم که بعد از آن تجربه ی بسیار بسیار تلخ هیچ که بزرگ نشده ام تازه حس کردم آب رفته ام و عین بچه ها هاج و واج از ضربه ای که خورده بودم دهنم باز مانده بود . بعد از آن اتفاق جز یک مشت جمله ی شعاری و هشداری و آمرانه که شب وروز نثار خودم میکردم هیچ چیز دندان گیری که به درد آینده ام بخورد، نصیبم نشده و هیچ بزرگ نشده ام و فقط در یک دوره ی نسبتا طولانی داشتم از درد روحی به خودم می پیچیدم یا بهتر بگویم فقط داشتم روحم را می جویدم . اما چندی پیش طی صحبت هایی که با عطیه - هم اتاقیم - داشتم فهمیدم که چقدر آن ماجرا مرا تغییر داده و چقدر آدم بی رحم تر ،سنگدل تر و بی تفاوت تری شده ام. آن لحظه حس میکردم تجربه تلخ گذشته مثل یک زخم سر باز کرده و زیر پوستی که به نظر التیام یافته، دارد خون ریزی می کند و همان لحظه فهمیدم که آن ماجرا تلخ چهره ی زشتش را بازهم در آینده برمن می نماید و مثل یک اژدهای چند سر هر بار یکی از سر های وحشتناکش را از توی تاریکی بیرون می آورد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ